واگویه شبانه ام

میان اشتیاق دستهای من

میان شور وشوق تو

میان ترس وتردید دلم امروز

میان ابرهای تیره اینجا

میان بغض وا مانده

میان حسرت دیروز

لحظه ها را گم کرده ام انگار

دست و پای دلم لرزان

باز کودک می شوم.

عشقی که تو را نثار ره کردم در سینه دیگری نخواهی یافت 

زان بوسه که بر لبانت افشاندم سوزنده تر اذری نخواهی یافت.

بهانه نوشتنم تو بودی

قبل از اینکه بدانم

اینجا

این روزها

عشق را چه ارزان می فروشند.

دل یخ کر ده ام را میان

 

دستهای  مهربان دلت

 

جا می دهی؟

 

دوستی

در زمینی که ضمیر من وتوست

از نخستین دیدار

هر سخن هر رفتار

دانه هایی است که می افشانیم

برگ وباری است که می رویانیم

اب وخورشید ونسیمش مهر است

گر بدان گونه که بایست به بار اید

زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید

انچنان با تو در امیزد این روح لطیف

که تمنای وجودت همه او باشد وبس

بی نیازت سازد از همه چیز وهمه کس

زندگی گرمی دلهای به هم پیوسته ست

تا در ان دوست نباشد همه درها بسته ست

در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز

عطر جان پرور عشق

گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز

دانه ها را باید از نو کاشت.

اب وخورشید ونسیمش را از مایه جان

خرج می باید کرد

رنج می باید برد

دوست می باید داشت

با نگاهی که در ان شوق بر ارد فریاد

با سلامی که در ان نور ببارد لبخند

دست یکدیگر را

بفشاریم به مهر

جام دلهامان را

مالامال از یاری  غمخواری

بسپاریم به هم

بسراییم به اواز بلند

شادی روی تو             ای دیده به دیدار تو شاد

باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه

عطر افشان

             گلباران باد.           ف-مشیری

 

مرحبا بر دل ابری هوا

برکت روزهای رفته هنوز در روح من است.واژه هاییکه شنیده ام را تکرار میکنم وهر بار گویی بهتر درکشان میکنم.

این روزها قادرم بر بخشی درخشانتروروشنتراز وجود خود دست بگذارم.این ارزوی من است که قلبی گشوده برای دریافت داشته باشم.که از گذاردن بازویم به دور شانه های کسی نترسم مبادا پاره شود.که از انجام کاری که هیچ کس پیش از ان انجام نداده نترسم مبادا آسیب ببینم. بگذار امروز احمق باشم چون امروز حماقت همه ان چیزی است که برای بخشیدن دارم.

 اری برای زیستن شهامت لازم است .امروز بیش از بیش مردم را دوست دارم هر چند باز احساس تنهایی میکنم اما دوست داشتن را اموخته ام اری قلبت را دنبال کن  . میدانستی ان ژرفترین چیز  ان دانش  ان احساس خویشاوندی از همان بار نخست که تو را دیدم آغاز شد.

عشق همچون جویبار باید د رجنبش باشد اما پس بر سر اغلب زندگی ها چه می اید

گمان میکنند اب رود همواره جاری است وهیچ نگران نیستنند .بعد زمستان میرسدو ابها یخ میبندد وتنها ان گاه می فهمند که در این زندگی هیچ چیز به طور مطلق تضمین نشده است.

هر عشق هماره عظیم ترین ومهم ترین عشق جهان است .

اه کاش سراسر زندگی ای را که در من است را بزیم وهر لحظه را تا نهایتش درک کنم.چه دیر فهمیدم

تمام مشکلات ی که بر سر من امده به خاطر حقارت وترسی در خود من بود

وگرنه زندگی همواره بیش از انی به ما می بخشد که خود را سزاوارش میدانیم.

نه تو میمانی  ونه اندوه ونه هیچ یک از مردم این ابادی

به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی ان لحظه شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت انچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند. لحظه ها عریانند.به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز.

.

و عشق باریده بود

این جا را رها کردم وپا در راهی گذاشتم که اسمان را ابی تر ببینم وازاد گیسوانم را به باد هرزه بسپارم

رفتم تا تهی شوم   می دانستی کنار دریا عاشق باشی عاشقتر میشوی واگر چون من دیوانه دیوانه تر

این خاصیت دریاست به همه چیز وسعتی از جنون می بخشد. هنوز در گوشم زمزمه مرغان دریایی است ووپایم تاول زده راهی است که پیموده ام ومن با مسرتی سکراور به تاولها دست میکشم  بزرگترین انتقامم را از زندگی که شاد بودن است را میخواستم بگیرم  رو به دریا فریاد کردم خودم را وعاشق موجهایی شدم که دریا را به خشکی  می رساند  بر این خاک  در ایوان  پوشیده از مهتاب  در تارهای باران  یگانه در عشق یگانه در بوسه بازی ابر وباد وباران سرشار از حیات تولد یافته ام  ومن لابه لای تمام خستگی های امروز امواج زندگی را می پذیرم حتی اگر مرا با خود به قعر دریا ببرد

پی اب بودم کوزه به دست                           چون که اب یافتم کوزه شکست

این روزها باران نخورده نمناکم

 این روزها پوستم کمی نازکتر شده
این روزها طا قتم کمی بی حوصله تر شده
این روزها انتظارم کمی بی صبر تر شده
این روزهاشبهایم کمی بی ماه تر شده
تلنگر نزن می شکنم
 

به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا ‏صحبت كنم. به خدا گفتم: آیا می‏ توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟ 
و جواب ‏او مرا شگفت زده كرد. 
او گفت : آیا درخت سرخس و بامبو را می­بینی؟ 
پاسخ دادم : بلی. 
فرمود: ‏هنگامی كه درخت بامبو و سرخس راآفریدم، به خوبی ازآنها مراقبت نمودم. به آنها نور ‏و غذای كافی دادم. دیر زمانی نپایید كه سرخس سر از خاك برآورد و تمام زمین را فرا ‏گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نكردم. در دومین سال سرخسها بیشتر ‏رشد كردند و زیبایی خیره كننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. ‏من بامبوها را رها نكردم. 
در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نكردند. اما من ‏باز از آنها قطع امید نكردم. در سال پنجم جوانه كوچكی از بامبو نمایان شد. در ‏مقایسه با سرخس كوچك و كوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت ‏رسید. 5 سال طول كشیده بود تا ریشه ‏های بامبو به اندازه كافی قوی شوند.ریشه هایی ‏كه بامبو را قوی می‏ ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می ‏كرد. ‏خداوند در ادامه فرمود: آیا می‏ دانی در تمامی این سالها كه تو درگیر مبارزه با ‏سختیها و مشكلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحكم می ‏ساختی. 
من در تمامی این مدت ‏تو را رها نكردم همانگونه كه بامبوها را رها نكردم.‏هرگز خودت را با دیگران ‏مقایسه نكن. بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل كمك می كنن. ‏زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می ‏ كنی و قد می كشی! 
از او پرسیدم : من ‏چقدر قد می‏ كشم. 
در پاسخ از من پرسید: بامبو چقدر رشد می كند؟ 
جواب دادم: هر ‏چقدر كه بتواند.
گفت: تو نیز باید رشد كنی و قد بكشی، هر اندازه كه ‏بتوانی!  
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموزو دویدن که آموختی، پرواز را. 
راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند. دویدن بیاموز، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر. و پرواز را یاد بگیر،  نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی. 
من  راه رفتن را از یک سنگ آموختم، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت. بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند. 
اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت.
کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست. آن ها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت. 
وقتی داری در دریای زندگی سفر می کنی. از طوفان ها و امواج نترس. بگذار تا از تو بگذرند. تو فقط به سفرت ادامه بده و استقامت داشته باش . همیشه به خاطر داشته باش، دریای آرام ناخدای با تجربه و ماهر نمی سازد.  جایی در قلب هر انسان وجود دارد که در آن افکار تبدیل به آرزو می شوند و آرزوها به اهداف بدل می گردند.   جایی که در آن هر غیر ممکنی؛ ممکن می شود تنها اگر به هدف هایمان ایمان داشته باشیم.

بسه خسته ام

یه کاری کن دلم دوباره از تو زیرو رو  شه

دوباره با تو و یه حس تازه روبرو شه

یه کاری کن که خونه مون بهونه تو رو بگیره

 سر  یه شب نبودنت یک زندگی بمیره

منو ببر به خاطرات خوب نیمه کاره ام

منو ببر که عاشق یک فرصت دوباره ام

بگذار کسی که میدونی برات بوده همیشه

دوباره با تو عاشق یه لحظه زندگی شه

بسه خسته ام اگه می بینی چشامو بستم

اگه دارم تو رو می پرستم

کی خوام ببینی پای تو هستم

برای زندگی کنار تو بهونه می خوام

اگه هنوزم عاشقی بدون نشونه می خوام

بذار دوباره شونه های تو تکیه گاه من شه

بذار دوباره خونه غرق این یکی شدن شه ..

حس غریبی ست نازنین

دلم برايت تنگ ميشود،ولي ديدنت حالم را خوب نميکند......................

بیش از همیشه دوستت دارم

زمانيكه مردي در حال پوليش كردن اتومبيل جديدش بود كودك 4 ساله اش تكه سنگي را برداشت و بر روي بدنه اتومبيل خطوطي انداخت.
مرد آنچنان عصباني شد كه دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محكم پشت دست او زد بدون آنكه به دليل خشم متوجه شده باشد كه با آچار پسرش را تنبيه نموده است.

در بيمارستان به سبب شكستگي هاي فراوان چهار انگشت دست پسر قطع شد.
وقتي كه پسر چشمان اندوهناك پدرش را ديد از او پرسيد “پدر كي انگشتهاي من در خواهند آمد” !
آن مرد آنقدر مغموم بود كه هیچی نتوانست بگويد. به سمت اتومبيل برگشت و چندين بار با لگد به آن زد.
حيران و سرگردان از عمل خويش روبروي اتومبيل نشسته بود و به خطوطي كه پسرش روي آن انداخته بود نگاه مي كرد . او نوشته بود:
” دوستت دارم پدر”
روز بعد آن مرد خودكشي كرد.
خشم و عشق حد و مرزي ندارند دومي ( عشق) را انتخاب كنيد تا زندگي دوست داشتني داشته باشيد و اين را به ياد داشته باشيد كه اشياء براي استفاد شدن و انسانها براي دوست داشتن مي باشند.
در حاليكه امروزه از انسانها استفاده مي شود و اشياء دوست داشته مي شوند.
همواره در ذهن داشته باشيد كه:
اشياء براي استفاده شدن و انسانها براي دوست داشتن مي باشند.
مراقب افكارتان باشيد كه تبديل به گفتارتان ميشود.
مراقب گفتارتان باشيد كه تبديل به رفتارتان مي شود.
مراقب رفتارتان باشيد كه تبديل به عادت مي شود.
مراقب عادات خود باشيد که شخصيت شما مي شود.
مراقب شخصيت خود باشيد كه سرنوشت شما مي شود.
اميدوارم كه روز خوبي داشته باشید. مهم نیست با چه مشكلي روبرو می شوید.
بیاد داشته باشید ! ممکن است این تنها روزی (فرصتی ) باشد که دارید، قبل از آنکه به پایان برسد …………. !

وعشق...

"دشنه ات را از پهلویم بیرون بکش

بگذار زندگی کنم

بگذار با دیگری آشنا شوم

که یاد ترا از خاطرم پاک کند

و موهایت را که به دور گردنم پیچان است پاره کند

بگذار راه های بی تو را بروم

صندلی های بی تو را بنشینم

و قهوه خانه هایی را که تو در حافظه شان نیستی

بگذار

 زندگی کنم .."

....

چطور میخواهی قصه عاشقانه مان را از حافظه گنجشکان پاک کنی

و قانعشان کنی که خاطراتشان را منتشر نکنند؟

 

"آموزگار نیستم تا ترا بیاموزم چگونه دوست بداری

ماهیان به آموزنده ای نیاز ندارند تا شنا بیاموزند

و پرندگان به آموزنده ای برای پرواز نیازی ندارند

عشق را از ماهی بیاموز و از پرنده

که عشق آموختنی نیست و بزرگترین عشاق تاریخ خواندن نمیدانستند "

                                                                                          نزار قبانی